علامه حسن زاده آملی (حفظه الله):
مرگ را توان رویتش نیست ؛ ولى نفس ، به فضل لطف آن ، مرگ را نظاره گر است.
منبع:نزهه الارواح ، ج 1، ص 180-پندهای حکیمانه ج۳
لینک های مرتبط:
۱) دانلود کتاب « تؤبه » تالیف علامه حسن زاده آملی
۲) دانلود کلیپ تصویری نماز علامه حسن زاده آملی( حفظه الله)
۳) دانلود 3 فایل صوتی ارزشمند با موضوع "دانستنی های نکاح" از استاد صمدی (شاگرد علامه حسن زاده)
۴) دانلود کتاب "شرح دفتر دل" علامه حسن زاده آملى
۵) دانلود کتاب "قرآن هرگز تحریف نشده" تالیف علامه حسن زاده آملی
نام کتاب:
شرح منظومه (۲جلد)
لینک های دانلود سایر کتب شهید مطهری:
نام کتاب:
مساله ربا به ضمیمه بیمه
لینک های دانلود سایر کتب شهید مطهری:
نام کتاب:
شش مقاله ( الغدیر و وحدت اسلامی )
لینک های دانلود سایر کتب شهید مطهری:
نام کتاب:
نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر
لینک های دانلود سایر کتب شهید مطهری:
یکی از سربازانی که اخیرا توسط گروهک جندالشیطان
در حوالی چابهار به گروگان گرفته شده بود، ماجرای جالبی را از نحوه آزادی خود و
دوستانش تعریف میکند.
وی این اتفاق قابل تامل و کرامت ثامن الحجج (ع) را به صورت شفاهی در اختیار
"مشرق" قرار داده که متن آن بدین شرح در معرض دید خوانندگان قرار می
گیرد: . . .
منبع tabnak.com
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
6) شب عملیات خیبر بود. داشتیم بچهها را برای رفتن به خط آماده میکردیم. حاجی هم دور بچهها میگشت و پا به پای ما کار میکرد.درگیری شروع شده بود. آتش عراقیها روی منطقه بود. هر چی میگفتیم «حاجی! شما برگردین عقب یا حداقل برین توی سنگر.» مگر راضی میشد؟ از آن طرف، شلوغی منطقه بود و از این طرف، دلنگرانی ما برای حاجی.
دور تا دورش حلقه زده بودند. اینجوری یک سنگر درست کرده بودند برای او. حالا خیال همه راحتتر بود. وقتی فهمید بچهها برای حفظ او چه نقشهای کشیدهاند، بالاخره تسلیم شد. چند متر آنطرفتر، چند تا نفربر بود. رفت پشت آنها.
5) چشم از آسمان نمیگرفت. یک ریز اشک میریخت. طاقتم طاق شد.
- چی شده حاجی؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهمیدم، ولی بعد چرا. آسمان داشت بچهها را همراهی میکرد. وقتی میرسیدند به دشت، ماه میرفت پشت ابرها. وقتی میخواستند از رودخانه رد شوند و نور میخواستند، بیرون میآمد.
پشت بیسیم گفت «متوجه ماه هم باشین.»
پنج دقیقهی بعد،صدای گریهی فرماندهها از پشت بیسیم میآمد.
4) از دست کریمی، زیر لب غرولند میکردم که «اگر مردی خودت برو. فقط بلده دستور بده.»گفته بود باید موتورها را از روی پل شناور ببرم آن طرف. فکر نمیکرد من با این سن و سالم، چهطور اینها را از پل رد کنم؛ آن هم پل شناور. وقتی روی موتور مینشستم، پام به زور به زمین میرسید. چه جوری خودم را نگه میداشتم؟
- چی شده پسرم؟ بیا ببینم چی میگی؟
کلاه اورکتش روی صورتش سایه انداخته بود. نفهمیدم کیه. کفری بودم، رد شدم و جوری که بشنود گفتم «نمردیم و توی این بر و بیابون بابا هم پیدا کردیم.»
باز گفت «وایسا جوون. بیا ببینم چی شده.»
چشمت روز بد نبیند. فرماندهمان بود؛ همت. گفتم «شما از چیزی ناراحت نباشید من از چیزی دلخور نیستم. ترا به خدا ببخشید.» دستم را گرفت و مرا کنارش نشاند. من هم براش گفتم چی شده.
کریمی چشمغرهای به من رفت و به دستور حاجی سوار موتور شد و زد به پل، که از آنطرف ماشینی آمد و کریمی تعادلش به هم خورد و افتاد توی آب. حالا مگر خندهی حاجی بند میآمد؟ من هم که جولان پیدا کرده بودم، حالا نخند و کی بخند. یک چیزی میدانستم که زیر بار نمیرفتم. کریمی ایستاده بود جلوی ما و آب از هفت ستونش میریخت. حاجی گفت «زورت به بچه رسیده بود؟»
- نه به خدا، میخواستم ترسش بریزه.
- حالا برو لباست رو عوض کن تا سرما نخوردی. خیلی کارت داریم.
از جیبش کاغذی درآورد و داد به دستم و گفت «بیا این زیارت عاشورا رو بخون، با هم حال کنیم.» چشمم خیلی ضعیف بود، عینکم همراهم نبود و نمیتوانستم اینجوری بخوانم. حس و حالش هم نبود. گفتم «حاجی بیا خودت بخون و گریه کن. من هزار تا کار دارم.»
وقتی بلند شدم بروم، حال عجیبی داشت. زیارت را میخواند و اشک میریخت.
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله):
إنَّ اَعظَمَ النّاسِ مَنزَلَةً عِندَ اللهِ یَومَ القِیامَةِ، أمشاهُم فِی أرضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلقِهِ.
بلند مرتبه ترین مردم نزد خداوند در روز قیامت کسی است که بیش از دیگران برای خیرخواهی خلق خدا گام برداشته باشد.
The highest position in the Day of Resurrection belongs to a person who has sympathized with people more than others in this world.
کافی، ج 2، ص 208
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
امام باقر (علیه السلام):
إیّاکَ وَالکَسَلَ وَالضَّجَرَ؛ فَإنَّهُما مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ.
از تنبلی و بیحوصلگی بپرهیز؛ زیرا این دو، کلید تمام بدیها هستند.
Avoid laziness and impatience, for these two are the keys to every vice.
3) به رختخوابها تکیه داده بود. دستش را روی زانویش که توی سینهاش کشیده بود، دراز کرده بود و دانههای تسبیحش تند تند روی هم میافتاد. منتظر ماشین بود؛ دیر کرده بود.مهدی دور و برش میپلکید. همیشه با ابراهیم غریبی میکرد، ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً محل نمیگذاشت. همیشه وقتی میآمد مثل پروانه دور ما میچرخید، ولی اینبار انگار آمده بود که برود. خودش میگفت «روزی که من مسئلهی محبت شما را با خودم حل کنم، آن روز، روز رفتن من است.»
عصبانی شدم و گفتم «تو خیلی بیعاطفهای. از دیشب تا حالا معلوم نیست چته.»
صورتش را برگردانده بود و تکان نمیخورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود.بندهای پوتینش را یک هوا گشادتر از پاش بود،با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همینطور که از پلهها پایین میرفتیم گفت «بابایی! تو روز به روز داری تپلتر میشی. فکر نمیکنی مادرت چهطور میخواد بزرگت کنه؟» و سفت بوسیدش.چند دقیقهای میشد که رفته بود. ولی هنوز ماشین راه نیافتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سر جا میخکوبم کرد. نمیخواستم باور کنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم «اونقدر نماز میخونم و دعا میکنم که دوباره برگردی.»
1) به سنگر تکیه زده بودم و به خاکها پا میکشیدم. حاجی اجازه نداده بود بروم عملیات. مرا باش با ذوق و شوق روی لباسم شعار نوشته بودم. فکر کرده بودم رفتنی هستم.داشت رد میشد. سلام و احوالپرسی کرد. پا پی شد که چرا ناراحتم. با آن قیافهی عبوس من و اوضاع و احوال، فهمیده بود موضوع چیه. صداش آرام شد و با بغض گفت«چیه؟ ناراحتی که چرا نرفتی عملیات؟ خوب برو! همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقیه. بقیه هم رفتند و برنگشتند.»
و راهش را گرفت و رفت.
نام کتاب:
آشنایی با قرآن 8
توجه:
۱) بعد از دانلود ابتدا آن را از حالت زیپ خارج نمایید.
۲) فرمت فایل جاوا (jar) می باشد.
3) منبع: یاسین مدیا
لینک های دانلود سایر کتب شهید مطهری با فرمت
html :
نام کتاب:
آشنایی با قرآن 7
توجه:
۱) بعد از دانلود ابتدا آن را از حالت زیپ خارج نمایید.
۲) فرمت فایل جاوا (jar) می باشد.
3) منبع: یاسین مدیا
لینک های دانلود سایر کتب شهید مطهری با فرمت
html :