.:: دانلود کتب شیعی ::.

پایگاه دریافت کتب و فایل های شیعه

.:: دانلود کتب شیعی ::.

پایگاه دریافت کتب و فایل های شیعه

داستان پندآموز عبدالمطلب، ابرهه و ابابیل

عبد اللّه بن سنان از امام صادق از پدرش از جدّش علیهم السّلام روایت کند که فرمود:
چون ابرهة بن صبّاح پادشاه حبشه آهنگ ویرانى مکّه کرد، لشکریان حبشه بسوى مکّه شتافتند و بر آنجا غارت بردند و شترانى چند از عبد المطّلب بن هاشم را تاراج کردند. عبد المطّلب نزد پادشاه رفت و اجازه ورود خواست، پادشاه اجازه داد- در حالى که بر روى تخت خود در زیر قبّه اى از دیبا آرمیده بود- (عبد المطّلب وارد شد) و سلام داد، ابرهه جواب سلام داد و لحظاتى چند در صورت عبد المطّلب نگریست، و حسن و جمال و سیماى عبد المطّلب او را بشگفت آورد. پادشاه گفت : آیا مثل این نور و جمالى که در تو مى نگرم در پدرانت نیز وجود داشته ؟ گفت : آرى ، اى پادشاه ، تمام پدران من داراى چنین نور و جمال و بهائى بوده اند. ابرهه گفت: همانا شما بر پادشاهان از جهت فخر و شرف سر آمده اید، و حقّا شایسته تو است که سرور قوم خود باشى . سپس او را در کنار خود بر روى تختش نشاند، و به فیلبان فیل بزرگ خود- که فیلى سپید و بزرگ جثّه بود و دو عاج مرصّع بانواع مروارید و جواهرات داشت، و آن پادشاه بر تمام پادشاهان زمین بدان فیل افتخار مى کرد- گفت: آن فیل را نزد من آور، وى آن را آورد در حالى که بهر زیور زیبائى آراسته شده بود، پس چون برابر عبد المطّلب قرار گرفت و در مقابل او بسجده افتاد، و هیچ گاه براى پادشاه خود سجده نکرده بود، و خداوند زبان او را بعربى گشود و بر عبد المطّلب سلام کرد.
پادشاه از دیدن این قضیّه هراسید و پنداشت که سحر و جادو باشد، گفت: فیل را به جاى خودش باز گردانید. سپس به عبد المطّلب گفت: براى چه آمده اى؟ همانا آوازه سخاوت و کرم و فضل تو بگوش من رسیده، و از هیئت و جمال و جلال تو چیزهائى دیدم که شایسته است حاجت تو را برآورم، پس هر چه خواهى از من بخواه - و او فکر مى کرد عبد المطّلب از وى درخواست مى کند که از مکّه بیرون برود- عبد المطّلب باو گفت: یاران تو بر چهار پایان من حمله آورده و آنها را برده اند، دستور ده شتران را بمن بازگردانند. پادشاه حبشه از این سخن عصبانى شد و به عبد المطّلب گفت: از نظرم افتادى! تو آمدى در باره تعدادى از شتران خود از من درخواست مى کنى در حالى که من براى ویرانى شرف تو و قوم تو و مکرمتى که بدان سبب براى خود بر هر گروه و طایفه اى دیگر امتیاز قائل هستید آمده ام، و آن خانه اى است که از هر نقطه اى از زمین آهنگ آن کنند، و تو درخواست از این مسأ له را رها ساخته در باره شتران خود از من درخواست مى کنى ؟! عبد المطّلب گفت: من صاحب خانه اى که تو آهنگ ویرانى آن را دارى نیستم، من صاحب شترانى چند هستم که یاران تو ربوده اند، و آمده ام درباره چیزى که صاحب آنم از تو درخواست کنم، و این خانه را هم صاحبى است که خودش از تمامى آفریدگان بیشتر حافظ آن است و خود از همه ب آن سزاوارتر است. پادشاه گفت: شتران او را به او برگردانید، و بسوى خانه بتازید و هر سنگ سنگ آن را از جاى بر آورید. عبد المطّلب شتران خود را گرفت و بسوى مکّه بازگشت، و آن پادشاه با فیل بزرگ همراه سپاهیان خود براى ویرانى کعبه از پى عبد المطّلب براه افتادند. پس هر چه کردند فیل را داخل محوّطه حرم مکّه کنند فیل حرکت نمى کرد و مى خوابید، و چون آن را رها مى کردند هروله کنان به عقب بازمى گشت .
عبد المطّلب به پیشکارانش گفت: پسرم را صدا زنید، عبّاس را آوردند، گفت: منظورم این نیست، پسرم را صدا زنید، ابو طالب را آوردند، گفت: منظورم این نیست، پسرم را صدا زنید، پس عبد اللّه پدر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را آوردند، چون پیش آمد عبد المطّلب گفت: پسرم! ببالاى کوه ابو قبیس برو، و به ساحل دریا بنگر ببین چه چیز از آنجا مى آید و بمن خبر بده .
عبد اللّه بر بالاى کوه ابو قبیس رفت، درنگى کرد که ناگهان دید پرندگانى دسته دسته به سرعت سیل و سیاهى شب آمدند، و بر بالاى ابو قبیس قرار گرفتند، سپس بسوى خانه کعبه رفته، هفت دور طواف کردند، آنگاه به سوى کوه صفا و مروه رفته و هفت دور نیز آنجا طواف نمودند. عبد اللّه - رضى اللّه عنه - نزد پدرش آمد و این خبر را باو گزارش داد. عبد المطّلب گفت: پسر جانم! بنگر ببین کار اینان بکجا مى انجامد، و مرا با خبر ساز. عبد اللّه نگاه کرد دید آن پرندگان رو بسوى سپاه حبشه نمودند، عبد اللّه این خبر را به عبد المطّلب رساند، پس عبد المطّلب [ رحمه اللّه ] بیرون شد و مى گفت: اى اهل مکّه بسوى سپاه حبشه بیرون شوید و غنائم خود را برگیرید. آنان بطرف سپاه رفتند دیدند آنان مثل چوبهاى خشک و تراشیده و پوسیده بروى زمین افتاده اند، و هیچ پرنده اى نبود جز اینکه سه دانه ریگ - دو تا بدست و یکى به منقار- گرفته و با هر ریگى یک نفر از آنها را به قتل مى رسانید، و چون همه تا آخر کشته شدند پرندگان بازگشتند، و نه پیش از آن وقت و نه بعد از آن هرگز آن پرندگان را ندیدند. و چون تمامى آن قوم بهلاکت رسیدند عبد المطّلب بنزد خانه کعبه آمد و پرده هاى آن را گرفت و این اشعار را سرود (ترجمه):
(اى باز دارنده فیل در ذى مغمّس (محلّى است در راه طائف)، که او را بازداشتى مثل حیوانى که واژگون شده است (یا مثل الاغى که از راه مانده باشد)).
(در محبس و زندانى که در آن جانها از پیکرها بدر رود) و از آنجا بازگشت در حالى که در باره فرار قریش و ترس آنان از سپاه حبشه این رجز را مى خواند (ترجمه ):
(قریشیان همه گریختند وقتى سپاه را دیدند، و من تنها ماندم و انیس و یاورى براى خود نمى دیدم ).
(و حتّى آواى بسیار خفیف و آهسته اى هم از آنان بگوشم نمى رسید، جز برادر بزرگوار پر ارزشى که با من ماند).

(آن کسى که در میان خانواده اش بزرگ و رئیس بود)



برگرفته از:

کتاب ترجمه امالی شیخ مفید(ره) (دانلود کتاب)



جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

کف من و کف على در عدل (یا عدد) برابر است

حبشى بن جناده گوید:
نزد ابى بکر نشسته بودم که مردى نزد وى آمد و گفت: اى جانشین رسول خدا، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بمن وعده فرموده که سه مشت خرما بمن بدهد. ابو بکر گفت: على را نزد من بخوانید، على (علیه السلام) آمد، ابو بکر گفت: ابا الحسن! این مرد مى گوید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باو وعده فرموده که سه مشت خرما باو بدهد، پس شما باو بده. حضرت سه مشت خرما باو داد.

ابو بکر گفت: آنها را بشمرید، شمردند دیدند که هر مشتى شصت خرما بوده است. ابو بکر گفت: راستى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) درست فرموده، در شب هجرت که از مکّه بسوى مدینه بیرون مى شدیم مى فرمود: اى ابا بکر، کف من و کف على در عدل (یا عدد) برابر است.



برگرفته از:

کتاب ترجمه امالی شیخ مفید(ره) (دانلود کتاب)



جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

نارضایتی مادر از جوانش به هنگام مرگ

سعید بن یّسار گوید:
از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بهنگام مرگ جوانى بر بالین وى حاضر شد، باو فرمود: بگو:
لا اله الا اللّه، پس چندین بار زبانش گرفت. حضرت به زنى که بر بالین او نشسته بود فرمود: این جوان مادر دارد؟ عرضکرد: آرى، منم مادرش. فرمود: تو بر او خشمگین و ناراضى هستى؟ عرضکرد: آرى، شش سال است که با او سخن نگفته ام. حضرت باو فرمود: از وى راضى شو، عرضکرد: خداوند از او راضى باشد برضایت شما اى رسول خدا.
پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آن جوان فرمود: بگو: لا اله الّا اللّه ، و او گفت.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) باو فرمود: چه مى بینى؟ گفت: مردى سیاه چهره، زشت رو، با لباس چرک و بدبو، که در این لحظه نزدیکم آمده و گلویم را گرفته مى فشارد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) باو فرمود: بگو:
یا من یقبل الیسیر، و یعفو عن الکثیر، اقبل منّى الیسیر، و اعف عنّى الکثیر، انّک أنت الغفور الرّحیم (اى کسى که عمل اندک را مى پذیرى، و از گناهان فراوان در مى گذرى، عملى اندک را از من بپذیر، و از گناهان فراوان من بگذر، همانا که تو بخشنده و مهربانى).

پس جوان این کلمات را گفت، پیامبر (صلی الله علیه و آله) باو فرمود: نگاه کن چه مى بینى؟ گفت: مردى را مى بینم سپید چهره، زیبا رو، خوشبو، و خوش لباس که نزدیکم آمده، و آن مرد سیاه را مى بینم که از من رو گرداند و دور شد. حضرت فرمود: دعا را تکرار کن. او تکرار کرد، فرمود: چه مى بینى؟ گفت: دیگر آن مرد سیاه را نمى بینم، و این مرد سپید را مى بینم که نزدیکم آمده است. سپس بر همین حالت جان سپرد.



برگرفته از:

کتاب ترجمه امالی شیخ مفید(ره) (دانلود کتاب)



جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

داستانى عجیب از شعور حیوانات

مرحوم ثقةالاسلام نورى در کتاب کلمه طیبه داستان عجیبى نقل کرده است در زمان خود ایشان می‏فرماید: در زمان والد علامه ‏ام (پدرش از علماى بزرگ زمان و ساکن قریه نور بوده است) در آن وقت سید جلیلى از سادات طالقان به رشت می ‏آمده و بابت سهم سادات تجار رشت به او کمک می ‏کردند. در این سال وضع تجار خوب شده بود. این سید بزرگوار هم دویست اشرفى (در آن زمان خیلى بوده است) طلا جمع و آماده کرد خواست از رشت حرکت کند اول بیاید قریه نور پیش پدرم. موقعى که حرکت کرد در اثناى راه یک نفر دزد سوار بر اسب بود به این سید ساده رسید تعارفى کرد از سید احوال پرسید. این سید هم کاملاً سفره دلش را باز کرد. دزد دید عجب طعمه خوبى است در فکر این است که سید را بیندازد در راه و بالاخره جاى خلوتى بشود پولها را از او بزند، سید بیچاره هم گفت تا قریه نور دزد گفت من هم تصادفاً می ‏خواهم بروم آنجا دوتایمان همسفر هستیم در اثناى راه رسیدند به لب دریا، چند ماهى گیر چادر زده بودند براى ماهى گرفتن این دو نفر براى رفع خستگى نشستند پهلوى این چند ماهیگیر که چاى بخورند، رفع خستگیشان بشود،5 ماهیگیرها هم دزد را می ‏شناختند باج از آنها می ‏گرفت، سید بیچاره را هم می ‏شناختند مقدارى که نشستند دزد بلند شد رفت براى تطهیر تا دور شد ماهیگیرها به سید گفتند آیا او را می ‏شناسى، گفت آدم خوبى است. گفتند این دزد است.

جهت مطالعه ادامه کلیک رنجه بفرمایید...



برگرفته از:

کتاب معارفی از قرآن تالیف شهید دستغیب (دانلود کتاب)



جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

ادامه مطلب ...

گفتگوى موسى (ع) و ابلیس

نقل شده : حضرت موسى (ع) در مجلسى نشسته بود ناگهان ابلیس به محضر آن حضرت رسید، درحالى که کلاه رنگارنگ درازى بر سر داشت ، وقتى نزدیک شد از روى احترام ، کلاه خود را از سر برداشت و سپس به سر گذاشت وگفت : السّلام علیک .
موسى (ع ) فرمود: تو کیستى ؟، او جواب داد:((من ابلیس هستم )).
موسى - خدا تو را بکشد، براى چه به اینجا آمده اى ؟
ابلیس - آمده ام بخاطر مقام ارجمندى که در پیش گاه خدا دارى بر تو سلام کنم .
موسى - با این کلاه رنگارنگ چه مى کنى؟
ابلیس - با این کلاه ، دلهاى فرزندان آدم (ع ) را آلوده و منحرف مى کنم (وقتى آنها به زرق و برق دنیا که نمودارش در این کلاه وجود دارد، دل بستند، براحتى از صراط حق ، منحرف خواهند شد).
موسى - چه کارى است که اگر انسان انجام دهد، تو بر او چیره مى شوى ؟
ابلیس - هنگامى که انسان خود بین باشد و عملش را زیاد بشمرد، و گناهانش را فراموش کند ( بر او چیره مى گردم ) و تو را از سه خصلت بر حذر میدارم 1- با زن نامحرم خلوت نکن که در این صورت من حاضرم تا انسان را به گناه بى عفتى وا دارم 2- با خداوند اگر پیمان بستى حتما آن را ادا کن 3- وقتى متاع یا مبلغى به عنوان صدقه ، خارج کردى ، فورا آن را به مستحق بپرداز، زیرا تا صدقه داده نشده من حاضرم که صاحبش را پشیمان کنم . سپس ابلیس ، پشت کرد و رفت در حالى که مى گفت : یا ویلناة علم موسى ما یحذّر به بنى آدم : ((واى بر من ، موسى (ع ) دانست امورى را که بوسیله آن ، انسانها را از آلودگى بر حذر مى دارد)).


برگرفته از:

کتاب داستان دوستان جلد2 محمدى اشتهاردى (دانلود کتاب)



جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

سوال موسی علیه السلام از شیطان ملعون

و در خـبـر است که موسى علیه السلام از شیطان ملعون سؤال کـرد کـه مـرا خبر ده به آن گناهى که هر گاه از فرزند آدم سـر زند تو بر او غلبه و تسلط پیدا خواهى کرد؟ پس شیطان گفت: وقتى که از خودش خوشش آید و به نظر عجب و خـودبـیـنـى در خـود بنگرد، و عمل خود را بزرگ شمارد، و صـدقـه اى کـه داده در نـظـر او جـلوه کـند، و گناه خود را از نـظـر بـبـرد در این هنگام بر او مسلط خواهم شد. و حذر کن و اجـتـنـاب نـمـا از ایـنـکـه بـه سـائلى پـرخاش کنى یا او را مـأیـوسـانـه بـرگردانى. پس او را مأیوس نکن گر چه بـه یـک نـصـف خـرمـا بـاشـد و گـرچـه در سوال هم بسیار اصرار کند، بلکه او را به نیکویى رد کن وقـتى که چیزى نباشد که به او دهى، پس به درستى که عـطـاى بـه سـائل سـبب بیشتر باقى ماندن نعمتهاى خداوند اسـت بـر تـو. و چـه بـسـا مـمـکـن اسـت کـه سـائل مـلکى باشد که خداى متعال او را در صورت آدمى به سوى تو فرستاده که امتحان کند تو را تا ببیند چگونه در آنـچـه خـدا بـه تـو روزى فـرمـوده و عـطـا کـرده اسـت عمل مى کنى .


برگرفته از:

کتاب ترجمه ارشاد القلوب دیلمی(دانلود کتاب)



جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

شکافتن قبر و مفقود بودن مرده لوطى

ابوالفتوح رازى ، قاضى نعمان و ابوالقاسم کوفى آورده اند:
در زمان حکومت عمر بن خطّاب، غلامى را نزد او آوردند که مولاى خود را کشته بود، عمر بدون آن که تحقیق و بررسى نماید، حکم قتل او را صادر کرد.
این خبر به امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام رسید و شهود نیز شهادت دادند؛ که این غلام مولاى خود را کشته است.
حضرت خطاب به غلام کرد و اظهار نمود: تو چه مى گوئى؟
غلام در پاسخ گفت: بلى، من او را کشته ام.
حضرت فرمود: براى چه او را کشته اى؟
گفت: اربابم خواست به من تجاوز لواط کند ولى من نپذیرفتم، و چون خواست مرا مجبور کند، من او را از خود بر طرف ساختم، ولیکن بار دیگر آمد و به زور با من چنان عمل زشتى را مرتکب شد و من هم از روى غیرت و انتقام او را کشتم.
حضرت اظهار داشت: باید بر ادّعاى خود شاهد داشته باشى؟
غلام عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! در حالى که من در آن شب تنها بودم، چگونه مى توانم شاهد داشته باشم؛ و او درب ها را بسته بود و من اختیارى از خود نداشتم .
امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام فرمود: چرا بر او حمله کردى و او را کشتى؟ آیا او از این عمل زشت پشیمان نشده بود؟ و آیا ندامت و توبه او را نشیندى؟
غلام گفت : خیر، هیچ أثرى از آثار ندامت در او ندیدم .
حضرت با صداى بلند فرمود: اللّه اکبر! صداقت یا دروغ تو، هم اکنون روشن خواهد گشت.
بعد از آن دستور داد تا غلام را بازداشت نمایند و سپس به اولیاى مقتول خطاب کرد و فرمود: سه روز که از دفن مرده گذشت ، جهت بیان و صدور حکم مراجعه کنید.
چون روز سوّم فرا رسید، امام علىّ علیه السلام به همراه عمر و اولیاء مقتول کنار قبر رفتند و حضرت دستور داد تا قبر را بشکافند؛ سپس ‍ اظهار نمود: چنانچه جسد مرده موجود باشد، غلام دروغ گفته ؛ و اگر مفقود باشد غلام، صادق و راستگو است .
پس وقتى که قبر را شکافتند، جسد را در قبر نیافتند؛ و چون به حضرت علىّ علیه السلام گزارش دادند که جسد در قبر نیست.
حضرت اظهار نمود: اللّه اکبر! به خدا قسم! نه دروغ گفته ام و نه تکذیب شده ام، از پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود:
هر که از امّت من باشد و عمل زشت قوم لوط را انجام دهد که همانا به وسبله فریب شیطان انجام مى دادند و بدون توبه از دنیا برود و او را دفن کنند، بیش از سه روز در قبر نخواهد ماند؛ و او را با قوم لوط محشور مى گردانند؛ و به عذاب سخت و دردناک الهى گرفتار خواهد گشت .
پس از آن ، حضرت امیر علیه السلام فرمود: غلام را آزاد کنید.(1)


پاورقی:

1- مستدرک الوسائل : ج 14، ص 344 346، ح 8 و 9.



برگرفته از کتاب:

چهل داستان و چهل حدیث از امیر المؤمنین على (ع)(دانلود کتاب)



جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

معنى جزاک الله خیرا

مالک بن اعین گوید از امام صادق (علیه السلام ) پرسیدم:

اینکه مسلمانى به مسلمان دیگر مى گوید: جزاک الله خیرا (خداوند به تو پاداش ‍ نیک عنایت کند) یعنى چه ؟

امام (علیه السلام ) فرمود: خیر نهرى است دربهشت که از کوثر بهشت سرچشمه مى گیرد، و کوثر از ساق عرش ، سرچشمه میگیرد، منزلهاى اوصیاء خدا وشیعیان شان در کرانه آن نهر است ، و در دوطرف آن نهر، کنیزکان (زیباروى بهشتى ) مى روید، که هرگاه یکى از آنها از جاى خود انتقال یافت ، کنیزک دیگر به جاى آن باسم آن نهر مى روید، و این است معنى (آیه 70 سوره رحمان ) که خداوند میفرماید: فیهن خیرات حسان : در آن بهشتها، دوشیزگان زیبا سیرت و نیکو صورت ، وجود دارد.
سپس فرمود: وقتى که مسلمانى به رفیقش گوید: جزاک الله خیرا (خداوند به تو پاداش نیک دهد) منظور از خیر این منزلهاى (مذکور) است ،که خداوند متعال آن را براى بندگان برگزیده و نیکش آماده ساخته است. (
معانى الاخبار شیخ صدوق ص 182.)
به این ترتیب مى بینیم: احترام و دعاى مسلمان به مسلمان دیگر حتى با این جمله کوتاه جزاک الله خیرا آن همه ارزش معنوى دارد، که نتیجه اش در قیامت ، آن همه مواهب الهى استت در صورتى که از روى خلوص و صفا و ایمان ونیت پاک باشد.


برگرفته از کتاب:

داستان های صاحبدلان (جهت دانلود کتاب کلیک بفرمایید.)



جهت تعجیل در فرج:

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

مناظره ابوحنیفه و امام صادق (علیه السلام)

روزى ابو حنیفه - یکى از پیشوایان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق علیه السلام وارد شد و اظهار داشت :

یابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى کاظم علیه السلام را دیدم که مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى کردند؛ و او آن ها را نهى نمى کرد، با این که رفت و آمدها مانع معنویّت مى باشد؟!
امام صادق علیه السلام فرزند خود موسى کاظم علیه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنیفه چنین مى گوید که در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى کرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، صحیح است ، چون آن کسى که در مقابلش ایستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر کسى نزدیک تر به خود مى دانستم ، بنابر این افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستایش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .
سپس امام جعفر صادق علیه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، که نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .
بعد از آن خطاب به ابو حنیفه کرد و فرمود: حکم قتل ، شدیدتر و مهمّتر است ، یا حکم زنا؟
ابو حنیفه گفت : قتل شدیدتر است .
امام علیه السلام فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!
سپس حضرت به دنباله این پرسش فرمود: بنابر این باید توجّه داشت که نمى توان احکام دین را با قیاس استنباط کرد.
و سپس افزود: اى ابوحنیفه ! ترک نماز مهمّتر است ، یا ترک روزه ؟
ابو حنیفه گفت : ترک نماز مهمّتر است .
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حیض و نفاس را نباید قضا کنند؛ ولى روزه ها را باید قضا نمایند، پس احکام دین قابل قیاس نیست .
بعد از آن ، فرمود: آیا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعیف تر است ، یا مرد؟
ابوحنیفه در پاسخ گفت : زنان ضعیف و ناتوان هستند.
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با این که قیاس برخلاف آن مى باشد؟!
سپس حضرت افزود: اگر به احکام دین آشنا هستى ، آیا غائط و مدفوع انسان کثیف تر است ، یا منى ؟
ابو حنیفه گفت : غائط کثیف تر از منى مى باشد.
حضرت فرمود: اگر چنین است ، پس چرا غائط با قدرى آب یا سنگ و کلوخ پاک مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهیر نمى شود، آیا این حکم با قیاس سازش دارد؟!
پس از آن ابوحنیفه تقاضا کرد: یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم ، حدیثى براى ما بیان فرما، که مورد استفاده قرار دهیم ؟
امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ایشان از حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام روایت کرده اند، که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال میثاق و طینت اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم را از اءعلى علّیین آفریده است .
و طینت و سرشت شیعیان و دوستان ما را از خمیر مایه و طینت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلایق جمع شوند، که تغییرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .
بعد از آن که امام صادق علیه السلام چنین سخنى را بیان فرمود ابو حنیفه گریان شد؛ و با دوستانش که همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند.

(از: اختصاص شیخ مفید: ص 189.)

منبع:

کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام جعفر صادق (ع)» (دانلود کتاب)


لینک های مرتبط:

۱) دانلود کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از امیر المؤ منین على (ع) »

۲) دانلود کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا (س) »

۳) دانلود کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن مجتبی (ع) »

۴) دانلود کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (ع) »

۵) دانلود کتاب  « چهل داستان و چهل حدیث از إمام زین العابدین (ع) »

۶) دانلود کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام) »



جهت تعجیل در فرج:

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

على (علیه السلام) و کاسب بى ادب


در ایامى که امیرالمؤ منین علیه السلام زمامدار کشور اسلام بود، اغلب به سرکشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذکراتى مى داد.
روزى از بازار خرمافروشان گذر مى کرد، دختر بچه اى را دید که گریه مى کند، ایستاد و علت گریه اش را پرسش کرد. او در جواب گفت : آقاى من یک درهم داد خرما بخرم ، از این کاسب خریدم به منزل بردم اما نپسندیدند، حال آورده ام که پس بدهم کاسب قبول نمى کند.
حضرت به کاسب فرمود: این دختر بچه خدمتکار است و از خود اختیار ندارد، شما خرما را بگیر و پولش را برگردان .
کاسب از جا حرکت کرد و در مقابل کسبه و رهگذرها با دستش به سینه على علیه السلام زد که او را از جلوى دکانش رد کند.
کسانى که ناظر جریان بودند آمدند و به او گفتند، چه مى کنى این على بن ابیطالب علیه السلام است !!
کاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فورا خرماى دختربچه را گرفت و پولش را داد.
سپس به حضرت عرض کرد: اى امیرالمؤ منین علیه السلام از من راضى باش ‍ و مرا ببخش .
حضرت فرمود: چیزى که مرا از تو راضى مى کند این است که : روش خود را اصلاح کنى و رعایت اخلاق و ادب را بنمایى .


داستانها و پندها، 1/46 - بحار الانوار، 9/519.


منبع:

کتاب "یکصد موضوع 500 داستان" (دانلود کتاب)


لینک های مرتبط:

1) دانلود کتب « چهل داستان در باره نماز و نماز گزاران »

2) دانلود کتاب « چهل مثل از قرآن »

3) دانلود کتاب « چهل داستان »

4) دانلود کتاب « داستانهائى از علماء »

5) دانلود کتاب « داستان عارفان »

6) دانلود کتاب « داستانهاى استاد »

7) دانلود کتاب «داستانهاى سوره حمد»

8) دانلود کتاب « داستانهاى جوانمردان »

9) دانلود کتاب « داستان های بحارالانوار (5جلد) »

10) دانلود کتاب « داستانهاى صاحبدلان »

11) دانلود کتاب « داستانهاى شیرین از نماز شب »

12) دانلود کتاب « داستان های مدرس »

13) دانلود کتاب « داستانهایى از انوار آسمانى »

14) دانلود کتاب « داستانهایى از آثار و برکات علماء »

15) دانلود کتاب « داستانهایى از فضائل علما »

16) دانلود کتاب « سرگذشتهاى تلخ و شیرین قرآن »

17) دانلود کتاب « قصه هاى اسلامى و تکه هاى تاریخى »

18) دانلود کتاب « قصه هاى تربیتى چهارده معصوم(ع) »

19) دانلود کتاب « یکصد موضوع 500 داستان »

20) دانلود کتاب « داستان هاى ما (3جلد) »

21) دانلود کتاب « داستانهاى شگفت »

22) دانلود کتاب « داستانهاى اصول کافى جلدهاى 1 و 2 »

23) دانلود کتاب « داستان پیامبران جلد هاى 1 و 2 »

24) دانلود کتاب « داستانهاى قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان (جلد1) »

25) دانلود کتاب «داستانهائى از بازگشت ائمه علیهم السلام به این دنیا»

26) دانلود کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از امیر المؤ منین على (ع) »

27) دانلود کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا (س) »

28) دانلود کتاب « چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام) »

29) دانلود کتاب « جلوه عشق (قصه هاى زندگى امام حسین علیه السلام) »

30) دانلود کتاب « جلوه هائى از نور قرآن در قصه ها و مناظره ها و نکته ها »

31) دانلود کتاب « حکایتها و هدایتها در آثار استاد شهید آیة الله مطهری »

32) دانلود کتاب « کرامات العباسیّه (معجزات حضرت عباس بعد از شهادت) »

33) دانلود کتاب « 200 داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب (س) »

34) دانلود کتاب « داستانهاى عارفانه در آثار (علامه حسن زاده آملى) »




جهت تعجیل در فرج:

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم